شايانشايان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

خانواده سه نفره ما

باران و شايان

سلام به شاياني كوچولوي وروجك امروز سه روزه كه همش داره بارون مي آد و گل پسر از هواي پاك استفاده مي كنه .الانم داره مي آد.ديشب اينقدر رعد و برق زياد بود كه من همش مي ترسيدم  و بيدار مي شدم يكبار كه فكر كردم زلزله شده و بابا اميد و بيدار كردم .تو هم بيدار شده بودي عزيزم .البته پسر شجاع و نترس من از هيچ چي نمي ترسه توي اين روزا نمي شه خيلي بيرون رفت همه جا شلوغ و ترافيكه.ان شاءالله تو نسل شما ها يكي يه وقتي يه فكري به حال ما بكنه و يه سر و ساموني به اين وضعيت بده. بيخيال  اينم اتفاقایی که برای نی نی گولوها تو هفته33 می افته : در این مرحله مایع آمنیوتیک به بالاترین مقدار در طول مدت بارداری رسیده است و ه...
7 آبان 1390

هفته32

سلام به شايانكم و به همه دوستان ورودمون به هفته 32 و ماه هشتم با هم بودنمون مبارك باشه عزيزم .ماماني ديگه سنگين شده البته به نسبت خودم چون در مقايسه با خانمهاي حامله ديگه تازه جمع و جورم واقعا نمي دونم اونا چه كار مي كنن. اين هفته ماماني و بابايي از شاهرود مي آن  آخ جون  ما هم چند روز مي خوريم و مي خواببم البته يه عالمه كار عقب افتاده هست كه فكر نكنم زياد وقتي واسمون بذاره آخه ديگه بايد واسه اومدنت آماده بشيم . ديروز با يه جمعي از دوستان رفتيم دماوند.راستش فكر كنم بهت خيلي خوش نگذشت چون جايي كه رفتيم يه تيكه خاكي داشت. شما هم جمع شده بودي يه گوشه و از حركات سينوسي و رقصاي خفنت خبري نبود تازه غذا هم جوج...
30 مهر 1390

هفته 31

سلام به پسر نازم شايان قهرمانم ديگه پسري من آقا شده و هفته 31 رو هم داريم باهم تموم مي كنيم.خيلي هم شيطون تر شده و همش اينور اونور مي ره و جمع مي شه و شيرين كاري در وكنه. منم ديگه نمي تونم با سرعت كارامو انجام بدم . البته راستش پسري، هرچي كه به آخر نزديك مي شيم من استرسم از بابت به دنيا آوردنت بيشتر مي شه.آخه اين ماهها ممكنه اتفاقات غير مترقبه بيافته  و منم كه تجربه اي ندارم يه كم برام دلهره ايجاد مي شه.البته از خدا مي خوام كه همه چيز نرمال و خوب پيش بره و تو رو صحيح و سالم بدنيا بيارم و تحويل باباييت بدم و جايزه بگيرم   راستي ديگه داريم مي ريم دنبال خريدات .حتما چيزايي كه برات مي خريم رو مي پسندي و به سليقه ما...
26 مهر 1390

هفته29

سلام به شايان كولوچوي خودم الهي تو هفته 29 با هم بودنمون خوب و خوش باشي .نميدوني اگه يه روز كم تكون بخوري چقدر نگرانت مي شم.كاشكي مي شد از اين بيرون ببينمت و همش مواظبت باشم .فكر كنم تا چند سال بعد وسايلي اختراع بشه كه مامانا راحت از بيرون هر وقت كه دلشون بخواد ني ني ها رو ببينن و حالشو ببرن . راستي ماماني فوق ليسانسشو بيخيال شد چون متخصصان گفتن كه پسري كه به دنيا بياد وقتي برات نمي ذاره .تازه اگه ماماني استرس داشته باشه واسه شاياني خوب نيست .تو دعا كن واسه مامان كه بعدا بتونه درسشو ادامه بده ديشب با اميدجون و يه عمو  ويه خاله از مجموعه هاي عموها و خاله هاتون رفتيم سينما آزادي فيلم زندگي با چشمان بسته در موردش نظري ن...
13 مهر 1390

پسرگلم شايان خوشگلم

سلام به پسرگلم شايان خوشگلم سلام به دوستاي خوبمون كه برامون نظر مي ذارن بالاخره پسري ما هم اسم دار شد اونروزي كه اسم پسري قطعي شد و صداش كرديم كلي ذوق زده شد و تموم روز تو دلم ورجه و وورجه كرد فكر كنم خيلي منتظر بود. ديروز رفتم آزمايش ديابت رو دادم و واكسن هم زدم و حسابي سوراخ شدم .شايان جونم هم كلي گشنه موند و كلي هم شربت قند خورد خيلي بد بود راستي تعطيلي شنبه رفته بوديم طالقان درواقع اسم ني ني رو اونجا قطعي كرديم.خيلي خوش گذشت مخصوصا با شيرين كاري هاي باباي شايان و غذاهاي خوشمزه اي كه آقايون پختن و هواي عالي.خلاصه يه سفر دسته جمعي خيلي خوب كه همه هواي شايان و مامانشو داشتن    ...
6 مهر 1390

70درصد

سلام به گل قشنگم، وروجك نازم  ورودمون به هفته 27 ام مبارك باشه عزيزم دو،سه روز ديگه به اميد خدا 6ماهمون تموم ميشه و پروژه به مرحله 70درصد مي رسه  توي اين هفته چشماي قشنگتو به اين دنيا باز مي كني عزيزم خيلي با شكوهه آدم تو قدرت خدا حيرون مي مونه  راستش از يه طرف دلم نمي خواد از دلم بياي بيرون چون شايد اين لحظه هاي دوست داشتني و ديگه تجربه نكنم از يه طرفم دوست دارم زودتر ببينمت فرشته من امروز مي رم پيش خانم دكتر احتمالا مي بينمت فرشته كوچولوي من ...
28 شهريور 1390

شهريور90

سلام به ني ني گل شيطونم خيلي وقته كه نرسيدم بيام برات مطلب بنويسم عزيزم سرم خيلي شلوغه هزار ماشاءالله شما هم حسابي شيطون شدي و براي خودت انواع بازيها رو توي دلم انجام ميدي مخصوصا شبا كه مامان مي خواد بخوابه منم از اينكه سالم و سرحالي خوشحالم و دعا مي كنم اين چند ماه باقيمانده با خوبي و خوشي و سلامتي بگذره و ني ني مو ببينم 19شهريوركه گذشت 6سال شد كه من و بابا اميد باهم عقد كرديم .      لي لي لي لي ........ girl, love" width="91" height="71" /> زمان خيلي زودتر از اوني كه فكر مي كنيم مي گذره عزيزم بايد قدرشو بيشتر بدونيم راستي آخر هفته مي خوام ببرمت عروسي پسر گلم .لباسهاي پلوخوري تو بپوش كه ...
21 شهريور 1390

پايان هفته 23

سلام به پسر قند عسلم امروز 2روز مونده تا هفته 23 تموم بشه و باهم بريم تو هفته 24 عزيزم خيلي خوشخالم كه نصف بيشتر راه و صحيح و سالم با هم رفتيم و از خدا ميخوام كه بقيه اشم به خوبي و خوشي بگذره و عضو كوچيك خونمونو شاد و خندان ببينيم اين روزا ديگه شمك مامان تابلو شده و همه تو آسانسور اداره و جاهاي ديگه با شك به من نگاه مي كنن اونايي كه دورادور منو ميشناسن معمولا مي گن ما اصلا فكر نمي كرديم تو ازدواج كرده باشي و بهت نمي آد و از اين حرفا .اينا رو گفتم كه بدوني ماماني كوچيكتر از سنش ديده مي شه كه با هم  زياد ذوق كنيم حالا ديگه نميدونم شما رو به دنيا بيارم چه جوري بشم قربونت برم راستشو بخواي خودمم باورم نميشه كه مامان...
2 شهريور 1390

اولین احیا

سلام به پسر گلم و همه دوستان دیشب شب احیا بود و منو پسر کوچولوم با هم تا ساعت 3 بیدار بودیم و دعا کردیم البته اول واسه دیگران مخصوصا اونایی که دوست دارن نی نی بیاد تو دلشون، بعدم واسه خانواده بابا امید جون هم رفته بود هیات راستی چند شب پیشا رفتیم سنایی و چند تا لباس خیلی خوشگل واسه گوگولی خودمون گرفتیم یه کاپشن هم گرفتیم که عاشقشم و دلم می خواست اندازه منم می داشت و می خردیدم  خدایا گوگولی من تو این لباسا چی می شه احتمالا قابل خوردن خواهد بود. خدایا به همه مامانای نی نی دار، نی نی های سالم و سلامت بده ...
29 مرداد 1390