شايانشايان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

خانواده سه نفره ما

بدون عنوان

سلام به همه شایان کوچولوی من حالا دیگه آقا شده و برای خودش کلی کارا می کنه دیگه کم مونده بفرستمش نونوایی تا برامون نون بگیره  عزیزم هرچی که تو بزرگتر می شی فکر اینکه بخوام ازت جدا بشم و بذارمت مهد بیشتر اذیتم می کنه ولی خوب زمان زودتر از اون چیزی که فکر می کنیم می گذره و چاره ای جز قبول کردنش نیست مثل یکماه خوردن و خوابیدن و بچه داری توی شاهرود با هوای عالیش که تا می بردمت توی حیاط خوابت می برد که گذشت   عزیزم حالا دیگه می تونی غلت بزنی ،از خودت صداهای عجیب غریب در بیاری ،تازه با من حرفم می زنی که فقط خودم زبونتو می فهمم البته بعضی اوقاتم نمی فهمم چی می گی چون حرفای جدید می زنی خدا انشالله همه نی نی گولوها رو صحیح...
16 ارديبهشت 1391

سال 90

عزیز دلم شایانم سلام امروز 6 روز مونده که سال جدید بیاد و تو هم بشی سه ماهه عزیزم سال90 برای ما پره از خاطراتی که بیشترش مربوط به تو می شه و داره با همه سختی ها و خوشیها و استرس هاش تموم می شه. از اوایل سال که متوجه شدم تو رو توی دلم دارم و خدا تو رو برای ما فرستاده که اون لحظه رو هیچ وقت یادم نمی ره وقتی اولین بار تو رو توی مانیتور دکتر دیدم که اندازه یه لوبیا بودی و چقدر هیجان داشتم صدای قلبت که حس بودنت رو با تمام وجود به من می داد وقتی که فهمیدم گل پسری و قیافه بابا امید که پشت درمنتظر بود و از دور اشاره می کرد که چیه؟ اولین باری که دست قشنگتو توی مانیتور دیدم که بر خلاف الان که همش مشت می کنی بازه باز بود شبه قبل از عمل...
24 اسفند 1390

بدون عنوان

سلام به همه دوستان امروز 6روز از دو ماهگی شایان جونم و زدن واکسن دو ماهگیش می گذره وای که چه واکسنی وقتی از اونجا اومدیم تقریبا 3 ساعت بعد شایان گلی با گریه شدید از خواب بیدار شد و هر کار کردیم ساکت نمی شد حتی می می هم ساکتش نمی کرد الهی قربونش برم یه قلپ می خورد یه هق گریه می کرد بالاخره بعد از کلی تلاش و خوردن استامینوفن روی دوش بابایی که خیلی دوست داره خوابش برد. تا یکی دو روزم پای خوشگلتو تکون نمی دادی الانم هنوز به اندازه یه سکه قرمز و سفته فکر کنم به خاطر زدنش باشه .درست نمی دونم ولی دیگه نمی برمت اونجا عزیزم دیگه مامانی داری کم کم بزرگ می شی و وقتی بات بازی می کنم حسابی می خندی .قربونه خنده های قشنگت برم عزیز دلم .خدا همه نی نی ...
5 اسفند 1390

55 روزگی

سلام به همه دوستان امروز 55 روز از تولد شایان عزیزم میگذره این روزا با همه قشنگیها و استرس هاش خیلی داره تند می گذره و منو به فکر این می اندازه که چطور باید بعد از 6ماه برم سره کار و شایانمو بزارم مهد از صبح با صدات از خواب پا میشم و شب هم با خوابیدنت می خوابم.خوشبختانه برخلاف روزا که خوابت کمه و کوتاه شبا یه 5 ساعتی می خوابی و من هم می تونم یه استراحتی بکنم خداییش دیگه آخر شب موقع شیر دادن  یا موقعی که می خوام بخوابونمت سرم از کنترلم خارجه و همش می افته ولی اشکال نداره عزیزم بودنت خیلی نعمت بزرگیه و وجودت باعث اومدن فرشته های آسمونی به خونه ما شده .آدم با دیدن تو از همه فکرای این روزگار ,مشکلات و سختی ها جدا می شه و در قدرت خدای بز...
23 بهمن 1390

تولد شایان دلبندمان

با سلام به  همه دوستان خوبم نی نی ما بالاخره بعد از 9 ماه انتظار به دنیا اومد اول از خدای مهربون به خاطر دادن این فرشته آسمونی به ما تشکر می کنم . یعدش باید بگم که دلیل این همه تاخیر حال و اوضاع نامساعد خودم بیشتر و بعدشم سختی ها ی بچه داری که خداییش فکرشو نمی کردم هستش. شایان گلم 29 آذر توی بیمارستان نفت به دنیا اومد.شب قبل که بستری شدم کیسه آبم پاره شد. خیلی استرس داشتم .فردا صبح اولین مریض  بودم که رفتم اتاق عمل و ساعت 7:55 شایان گلم دنیا اومد.بعدش من با درد اومدم تو بخش و دیدمش خیلی خیلی حس خوبی داشتم  که قابل وصف نیست . برای شیر دادن خیلی اذیت شدم . درد شدید ,زخم سینه,تمام روز تلاش برای شیر خوردنش و خدا رو شکر بالاخ...
28 دی 1390

بدون عنوان

سلام به نی نی گلم شایان جونم نمی دونم چرا خیلی وقتا نمیشه از اینترنت خونه بیام الانم فکر نمی کردم بشه ولی خیلی خوشحال شدم که تونستم عکس الینا و آراد که تازه بدنیا اومدن ببینم مبارکه ماماناشون حتما بهترین روزای زندگیشونو تجربه می کنن انشاالله همه نی نی ها صحیح و سالم بدنیا بیان چند روز پیش که رفتم پیش خانوم دکتر گفتش که بریم سونوی دکتر اکرمی که سونوگرافیش خیلی دقیقه که چشمتون روز بد نبینه از ظهر تا ساعت 8 شب اونجا بودیم که نوبتمون بشه .توی سونوگرافیش با توجه به فاکتورایی به نی نی ها نمره می ده .خدا رو شکر شایان پسر از 10 نمره 10گرفت .آفرین پسر گل زرنگم که نمرهات از الان خوبه دیگه اینکه طبق همین سونو الان هفته37 تموم شده و وزنتم 2800است ...
16 آذر 1390

هفته 36

سلام به شایان عزیزم پسرگل کوچیکم و به همه دوستامون امروز 2 آذر و هفته 36 هم به سلامتی داره تموم می شه چند وقتیه که نرسیدم بیام اینترنت و 2 روزیه که شدم خانوم خونه .دیگه با هر ضرب و زوری که بود از اداره  مرخصی گرفتم که این چند وقته باقیمونده رو که خداییش خودمم نمی دونم چند وقته توی خونه سپری کنم اما از اونجایکه عادت ندارم تو این ساعتا خونه باشم یه کم بی برنامه ام راستش یه کمی هم استرس دارم .تو این مایه ها  و باورم نمیشه که شایان جونم داره می آد خدا کنه راحت بیای پیشمون عزیزم و صحیح و سالم باشی قراره بکشنبه برم واسه سونو و ببینیم  وضعیت چه جوریاست البته خانم دکتر دفعه قبل دیدت و گفت که برعکس شدی مامانی سرت گبج نره اون...
2 آذر 1390

هفته34

سلام به شايانم فرشته خدا توي دلم اين هفته كه شروع كرديم هفته 34 ام و فقط يه كم مونده تا بياي پيش ما .البته براي من كه بودنتو هميشه حس مي كنم همين الانم  خيلي لذت بخشه ولي فكر كنم بابا جونت و بقيه خيلي منتظر اومدنت باشن.اشاءالله صحيح و سالم به دنيا بياي و زندگي ما رو پر از شادي بكني .تصور كردن اينكه زندگيمون با اومدن تو چقدر و چطور تغيير مي كنه يه كم سخته ولي مطمئنم كه  بچه ها فقط خوبيها را با خودشون به اين دنيا مي آرن .خداكنه ما هم بتونبم فرشته پاكمون رو خوب نگهداري و تربيت و بزرگ كنيم. اين سري كه با مامي و بابايي رفتيم خربد خيلي چيزاي خوشگلي برات خريديم مخصوصا يكي از لباسات كه من هرچند روز يكبار مي رم سراغشو  ...
14 آبان 1390